چرا ابن کثیر در تفسیر خود ماجرای فردی بنام عتبی را که به قبر پیامبر توسل جسته را باطل ‏ندانسته؟

الاعتصام

(سوال) چرا ابن کثیر در تفسیر خود ماجرای فردی بنام عتبی را که به قبر پیامبر توسل جسته را باطل ‏ندانسته؟

 

(جواب) اگر کسی با اسلوب و روش کار ابن کثیر رحمه الله آشنا باشد، می داند که ایشان گاها بعضی از روایات و نقل قولهای اسرائیلیات – روایات منقول از علمای یهودی و نصرانی- را در جاهایی که زیاد مهم نباشد ذکر کرده است. تا برخی از جزئیات را که نیازی به دانستن آنها نیست در کتاب خویش بیاورد، به هر حال هر مفسری در سبک کار خود اسلوبی را در پیش گرفته است و همین اسلوبها موجب تنوع در تفاسیر مختلف قرآن شده و هر تفسیری مزیت خاص خود را دارد و گاها نواقصی نیز دارد!

یکی دیگر از روشهایی که ابن کثیر بمانند ذکر روایات اسرائیلیات در تفسیر خود بکار برده است، نقل قولهایی است که بدون سند هستند که فقط از باب شهرت آن نقلها، آنها را در تفسیر خود ذکر کرده است، که لزوما به معنای تایید آن نقل قولها از سوی خود ابن کثیر نیست، همانطور که ذکر روایتهای بنی اسرائیلی در کتابش دلیل بر تایید آن روایات از جانب ابن کثیر و دیگر مفسرین نیستند.

ماجرای عتبی و اعرابی نیز یکی از این موارد است که ابن کثیر بدون آنکه آنرا تایید کند، فقط آنرا نقل کرده است.

امام ابن کثیر در ذیل تفسیر آیه ی 64 سوره ی نساء که می فرماید: « وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا». یعنی: «و اگر این‌ جماعت‌ (یهودی و مسلمانی که برای داوری پیش کعب بن اشرف رفته بودند) هنگامی‌ که‌ به‌ خود ستم‌ کردند پیش‌ تو می‌آمدند و از الله آمرزش‌ می‌خواستند و پیامبر نیز برای‌ آنان‌ طلب‌ آمرزش‌ می‌کرد هرآینه‌ خدا راتوبه‌پذیر» مهربان‌ می‌یافتند».

چنین آورده است: « َقَدْ ذَکَرَ جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ: الشَّیْخُ أَبُو نَصْرِ بْنُ الصَّبَّاغِ فِی کِتَابِهِ "الشَّامِلِ" الْحِکَایَةَ الْمَشْهُورَةَ عَنْ العُتْبی، قَالَ: کُنْتُ جَالِسًا عِنْدَ قَبْرِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَجَاءَ أَعْرَابِیٌّ فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، سَمِعْتُ اللَّهَ یقول: {وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا} وَقَدْ جِئْتُکَ مُسْتَغْفِرًا لِذَنْبِی مُسْتَشْفِعًا بِکَ إِلَى رَبِّی ثُمَّ أَنْشَأَ یَقُولُ:

یَا خیرَ مَنْ دُفنَت بِالْقَاعِ أعظُمُه ... فَطَابَ منْ طِیبِهِنَّ القاعُ والأکَمُ


...

ثُمَّ انْصَرَفَ الْأَعْرَابِیُّ، فَغَلَبَتْنِی عَیْنِی فَرَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی النَّوْمِ، فَقَالَ یَا عُتْبِیُّ، الْحَقِ الْأَعْرَابِیَّ فَبَشِّرْهُ أَنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لَهُ» .

ترجمه: «گروهی از جمله شیخ ابونصر بن صباغ در کتابش "الشامل" حکایت مشهوری را از عتبی ذکر کرده اند، (که عتبی) می گوید: نزد قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم نشسته بودم که یک عرب بادیه نشین آمد و گفت: السلام علیک یا رسول الله، شنیدم که خداوند فرموده «و اگر این‌ جماعت‌هنگامی‌ که‌ به‌ خود ستم‌ کردند پیش‌ تو می‌آمدند و از الله آمرزش‌ می‌خواستند و پیامبر نیز برای‌ آنان‌ طلب‌ آمرزش‌ می‌کرد هرآینه‌ خدا راتوبه‌پذیر» مهربان‌ می‌یافتند» و الان من نزد تو آمده ام تا نزد پروردگارم برای گناهانم شفاعت و طلب آمرزش کنی، سپس می گفت:

یَا خیرَ مَنْ دُفنَت بِالْقَاعِ أعظُمُه ... فَطَابَ منْ طِیبِهِنَّ القاعُ والأکَمُ

...

سپس آن اعرابی رفت، و من خواب بر چشمم غالب شد و من در خواب پیامبر صلی الله علیه وسلم را دیدم که فرمود: ای عتبی! به آن اعرابی مژده بده که خداوند از او درگذشت».

امام ابن کثیر این حکایت را نقل می کند ولی آنرا مورد تایید قرار نمی دهد، همانگونه که در دیگر جاهای تفسیرش گاها بعضی از روایات بنی اسرائیلی را ذکر می کرد و از آن می گذشت! درحالیکه روایات بنی اسرائیلی حجت نیستند، و قطعا ابن کثیر از این امر (یعنی عدم حجیت روایات بنی اسرائیلی) آگاه بود ولی باز آنها را در لابلای تفسیرش ذکر می کرد تا خواننده از وجود چنین روایتهایی مطلع شود.

بنابراین ذکر آن ماجرا از سوی ابن کثیر و یا عدم نفی آن از سوی او دلیل بر درستی یا تایید آن از جانب ایشان نیست، چرا که ایشان آن حکایت را روایت نکرده و یا تحسین نکرده اند، بلکه فقط آنرا نقل کرده است، بمانند ذکر بعضی از روایات اسرائیلی که گاها در کتابش وارد کرده است.

وهمانطور که خود ابن کثیر گفته ماجرای عتبی و آن اعرابی فقط یک حکایت بوده که در بعضی از کتب وارد شده و هیچ سندی برای آن ذکر نشده است، بنابراین از لحاظ قواعد روایتی هیچ ارزشی ندارد، زیرا هر حکایت و داستان و یا روایتی که سند معتبر و صحیح و خالی از ضعف نداشته باشد، ارزش و حجیت ندارد چه رسد به حکایتی که اصلا سند نداشته باشد.

بنابراین این قصه و حکایت، یک ماجرای باطل و واهی و خیالی است که متاسفانه بعضی از مردم ناآگاه آن قصه را بهانه ای برای جواز توسل به پیامبر صلی الله علیه وسلم کرده اند!!

از طرفی به فرض که این روایت باطل صحت داشته باشد، مگر طرز عملکرد یک اعرابی بادیه نشین برای ما مسلمین حجت است؟! که عملکرد آن عرب بادیه نشین جاهل را دلیل جواز شفاعت و توسل به پیامبر صلی الله علیه وسلم بدانیم؟!

پس مادامیکه این عمل از اعمال رسول خدا صلی الله علیه وسلم و یا اصحابش رضی الله عنهم و یا سلف صالح ما نبوده است، چطور می توان آن قصه را دلیلی بر جواز توسل به پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از وفاتش دانست؟! آیا حجت برای مسلمانان آیات قرآن و احادیث صحیح رسول خدا صلی الله علیه وسلم هستند یا خواب و حکایات و قصه های مشهور در بین کتابها و عامه ی مردم؟!


همچنین اگر فرض کنیم که آن قصه حقیقت داشته است، این عملکرد اعرابی نشان دهنده ی جهالت او بوده است، زیرا آن آیه (64 نساء) دلیلی بر حضور بر قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم و طلب شفاعت و توسل از وی نیست، بلکه کسی که علم تفسیر و ادبیات عرب بداند، برایش مشخص می شود که مراد از این آیه مسلمانان گنهکار بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه وسلم نیستند، بلکه مراد آنکسانی هستند که در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه وسلم می زیستند.

 و طلب آمرزش از زنده ها کاملا جایز است، بعبارتی جایز است که ما نزد یک شخص صالح و زنده برویم و از ایشان بخواهیم که برای ما دعا کند، ولی شفاعت خواستن یا طلب کردن از مردگان (حتی اگر رسول خدا صلی الله علیه وسلم باشد) ممنوع و بلکه شرک است.

علامه ابن عثیمین در مورد این شبهه می گوید: «اگر گفته شود مگر خداوند نفرموده است: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا) «اگر به خود ظلم کردند و پیش تو آمدند چنانکه از خداوند طلب بخشش نمایند و رسول خدا نیز برایشان طلب بخشش کند خداوند را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت.» خواهیم گفت: بلی خداوند این را فرموده است، اما فرموده: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا)، و (باید دانست که کلمه) " إِذْ " ظرف برای گذشته است و ظرف برای زمان آینده نیست. و خداوند نفرموده (ولو أنهم إذ ظلموا) بلکه فرموده: (إِذْ ظَلَمُوا). بنابراین این آیه از امری سخن می گوید که در زمان حیات رسول الله صلی الله علیه وسلم  واقع گشته است و طلب بخشش رسول الله صلی الله علیه وسلم بعد از مرگش امری است که در انجامش معذور می باشد چون هرگاه انسان مُرد عملش تنها از سه راه مقدور می باشد همانگونه که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: صدقه جاریه، علمی سودمند و فرزند صالحی که برایش دعا کند سه راه جهت ادامه عمل شخص است که از دنیا رفته است بنابراین انسان بعد از مرگش ممکن نیست برای کسی طلب بخشش نماید و حتی قادر به انجام آن برای خودش نیز نمی باشد چون عملش منقطع گردیده است». مجموع الفتاوای ابن عثیمین،جلد دوم


بنابراین به فرض صحت آن قصه، عملکرد آن اعرابی نشانگر جهالتش بوده است، هر چند که این حکایت صحت ندارد و امام ابن کثیر نیز از باب شهرت آن حکایت و جهت اطلاع خوانندگانش آنرا نقل کرده است، وگرنه اگر مورد تایید ایشان می بود قطعا می بایست با استناد به آن ماجرا حکم بر جواز توسل به پیامبر صلی الله علیه وسلم می کرد، در حالیکه امام ابن کثیر چنین عملی را جایز ندانسته است، و اگر آن ماجرا مورد تایید وی می بود چرا در دیگر قسمتهای دیگر تفسیرش شنیدن صدای زندگان توسط مردگان را نفی می کرد، و این دلیل دیگری بر این مسئله است که امام ابن کثیر آن حکایت را تایید نکرده و فقط از باب شهرت حکایت آنرا نقل کرده چنانکه روایات اسرائیلی را با وجود آگاهی از عدم حجیتشان در کتابش ذکر کرده است.

 

والله اعلم

نظر دهید