الاعتصام
(سوال) وحدت وجود و اعتقاد به حلول چیست و حکم آن چیست؟
(جواب) عزیزان خوب توجه کنید این سخن که : (کمال در دو حالت رخ می دهد: خدا، انسان شود یا اینکه انسان، خدا شود) دلیل بر اینست که گوینده آن یک فرد صوفی است که به وحدت وجود اعتقاد دارد.
و وحدت وجود که به آن حلول نیز گویند یعنی حل شدن چیزی در چیز دیگری، متحد شدن دو چیز در همدیگر بگونه ایکه اگر به یکی از آنها اشاره شود به دیگری هم اشاره می شود. و نهایت آن این است که فقط یک چیز وجود دارد که همان وجود است، و غیر از آن، همگی مظاهر و ظواهری بیش نیست.
این تعریف و اصطلاح (وحدت وجود) در فرقه های صوفیه و باطنیه و بعضی از ادیان خرافی نیز مانند بودایی و براهمائیه وجود دارد.
و منظور صوفیان غالی از حلول و وحدت وجود؛ حلول خداوند در مخلوقاتش است! یعنی خداوند متعال در تمام مخلوقات خویش حل شده و با آنها یکی شده و متحد می گردد، یعنی ممکن است خدا در جسم یک انسان یا یک حیوان یا سنگ و درخت و غیره حلول کند، برای همین بود که بایزید بسطامی جاهل می گفت: نمی دانم من خدا هستم یا خدا من هست؟!!
بایزید بسطامی در مناجات خود خطاب به الله تعالی می گوید:
[فزینی بوحدانیتک و ألبسنی ربانّتک و أرفعنی الی أحدیّتک حتی اذا رآنی خلقک قالوا رأیناک]
"مرا به صفت یکتایی خود مزین گردان و لباس پروردگاریت را بر من بپوشان و مرا به درجة یکتایی و بی شریکی خود برسان، به شیوه ای که اگر بندگانت مرا دیدند، احساس کنند که تو را دیده اند."
همچنین می گوید:
[سبحانی سبحانی ما أعظم شأنی، الجنّة لعبة صبیان]
پاک و منزه و مقدسم من، چه شأن و عظمت و منزلتی دارم، براستی که بهشت بازیچة کودکان است.
" (الصوفیه فی المیزان الکتاب و السنة، شیخ جمیل زینو) "
و این سخن که: (خدا، انسان شود یا اینکه انسان، خدا شود) نیز برگرفته از همین اعتقاد باطل و کفرآمیز است، چرا که انسان مخلوق است و الله تعالی نیز خالق مخلوقاتش است، و ممکن نیست که خالق، مخلوق گردد یا مخلوق، خالق شود!
خداوند متعال رابطه خود و انسان را تعیین کرده است، و آن اینکه انسان مخلوق باید عبادت خالقش (که همان خدای متعال است) کند، و صفات خدایی را فقط برای خدایش اثبات کند و خدایش را از صفات نقص که همان صفات مخلوقینش است مبرا کند، انسان متصف به صفات نقص است ولی الله متصف به صفات کمال است و ممکن نیست که کمال الهی به نقص بشری تبدیل شد و یا یکی شوند.
و خداوند متعال به انسانها می فرماید:
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَی اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِید» (فاطر/15).
یعنی: ای مردم شما همه محتاج و فقیر به خداوند هستید و تنها خداست که بی نیاز بالذات و ستوده صفات است.
اگر انسان خدا شود، پس لازمه ی آن اینست که خالق شود و توانایی خلق را اشته باشد، و اگر خدا انسان شود لازمه ی این سخن اینست که خدا خود مخلوق بوده، چرا که انسان مخلوق است، درحالیکه خداوند متعال می فرماید:
«اللهُ خَالِقُ کُلِّ شَیءٍ» زمر /62 .
یعنی: خدا (کسی است که) خالق همه اشیاء است.
ولی این گروه منحرف (حلولیه) خالق آن را حذف کردند و گفتند: «اللهُ کُلِّ شَی ءٍ = خدا همه اشیاء است».
و می فرماید: «وَ لّقّدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ» (ق/16).
یعنی : به راستی ما انسان را خلق کردیم.
و این رابطه ی خدا و انسان است، یعنی خدا خالق است و انسان مخلوق، و این دو (یعنی خالق و مخلوق) و صفت متضاد هستند، که یکی (خالق) هرگز مخلوق نبوده و اصلا خلق نشده، و دیگری (مخلوق) از آغاز نبوده بلکه خالقی وی را خلق کرده است. چطور خالق، مخلوق می گردد درحالیکه اگر قرار باشد خالق مخلوق گردد در حقیقت صفت خلق را از خالق گرفته ایم، و اگر معتقد باشیم که خدا انسان شود، در حقیقت چنین پنداشته ایم که خدا هم مخلوق می گردد و با این سخن پوچ صفت خلق را از خدا ستانده ایم.
«ابن عربی اندلسی» که ازبزرگان صوفیه است درکتاب " فتوحات مکیه" می نویسد : «سبجان الذی اظهر الاشیاء و هو عینها = منزه است خدایی که اشیاء را آشکار کرد و خود او عین اشیاء است».
ابن عربی این عقیده را از کتاب «علم الاربوبیه» فولوتین می گیرد و متاسفانه عده ای از عـرفا و مـتصوّفه پیرو ایـن عقیده باطل می شوند و رونـق کـار از آنـجایی بیشتر میشود کــه مولوی با اشعارش به آنان می پیوندند و عطار، سنایی، شیخ شبستری که همه از شعرای صوفی مسلک بودند جمع آنان را کامل می کنند.
«فولوتین»، شخصیتی بود با مذهب مالکی، در«اندلس» اسپانیا و در عرفان کار می کرد، و «فولوتین» به این نکته توجه نکرد، خالقی که اشیاء را به وجود آورده باید قبل از اشیاء باشد، چگونه می تواند هم خالق باشد و هم عین اشیاء؟!
خدا در قرآن خودش را «لیس کمثله شیء = هیچ چیزمانند خدا نیست» معرفی کرده، چگونه ممکن است خالق اشیاء عین اشیاء باشد؟ درحالیکه علّت غیرازمعلول است و حاکم غیراز محکوم و خالق جدا از مخلوق است .
اشیاء دلالت بر وجود خدا دارند و آیات مدلول او هستند، مدلول خودِ خدا نیست.
اگر عالم قسمتی از وجود خداست چرا موسی (علیه السلام) می گوید خداوندا خودت را به من نشان بده و خداوند می فرماید مرا نخواهی دید.
«لَّاتُدْرِکُهُ اْلأَبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیر»( انعام/103).
یعنی : دیدگان او را درک نکنند و حال آنکه او دیدگان را درک کند، او باریک بینِ آگاه است.
خلاصه اینکه این عقیده (وحدت وجود) و این سخن (کمال در دو حالت رخ می دهد: خدا، انسان شود یا اینکه انسان، خدا شود) هر دو اعتقادی کفرآمیز هستند و شخص معتقد به آن کافر می شود و از دایره اسلام خارج می گردد، همانطور که علمای اسلام ابن عربی اندلسی را به سبب این اعتقادش تکفیر نمودند و همینطور منصور حلاج و بایزید بسطامی..
و بر هر مسلمان تابع منهج رسول خدا صلی الله علیه وسلم و یارانش واجب است که از تحلیل و تفسیر نصوص شریعت توسط علم فلسفه و منطق پرهیز کند، چرا که همین عملکرد صوفیه موجب شد تا در دام این عقیده پلید و فاسد بیافتند و با سفسطه و علم کلام درصدد توجیه اعتقاد باطل خود شدند، درحالیکه رسول خدا صلی الله علیه وسلم از طریق علم کلام و فلسفه رسالتش را ابلاغ ننمود.
وَ ما عَلَینا اِلاُّ البَلاغُ المُبین
والله اعلم